یه سال از فوت مادر میگذشت که زن بابا اومد جاش منم به ظاهر شاد بودم.....میخندیدم....بابا اون کتاب شعر رو آورد و شروع کرد به خوندن ولی هیچی و هیچکی مثل قبل نبود.......نامادری درک نمیکرد باباچی میگه باب با احساسه تمام میخوند....یادمه 5 6 بار این کارو تکرار کرد ولی وقتی دید این آدم با زن اولش خیلی فرق داره دست برداشت.....
نظرات شما عزیزان:
پــــانـــــــــدول 
ساعت19:32---7 اسفند 1389
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
:: موضوعات مرتبط:
نوشته هایzack،
،